تک درخت بید

من... خودم... دلم...

تک درخت بید

من... خودم... دلم...

21

حس خوبیه وقتی میدونی فقط واسه خودت مینویسی...

20

دلم میخاست با خانوادم راحت بودم... انقدر راحت که از "تو" باهاشون حرف بزنم... که بگم وقتی باهاتم چقدر بهم خوش


میگذره... که وقتی اذیتم میکنی و چشمات میخنده چقدر حرص میخورم... ولی حیف... برای فزندی که هیچگاه نخاهم


داشت مادری خواهم شد آنگونه که خود میخاهم... نه آنگونه که جامعه میپسندد... 



پ.ن: خداییش ورژن قبلی خیلی قشنگتر بود...

19


الان ما همون نسخه قدیم رو بخایم باید کیو ببینیم؟ خیلی هم از این قشنگتر و جمع و جور تر بود.

18

نمیدونم اتفاقیه که دقیقا توی تعطیلات دو روزه دسترسی به سیستم مدیریت قطع میشه یا نه...


خیلی هم مهم نیست چون کلا حس نوشتن ندارم ... حرف زیاد دارم اما گفتنی نیستن... 


شاید چون جواباش رو خودم میدونم... حس ناله کردن هم ندارم... پس باهاشون کنار میام...


همه این روزا مثل هم گذشتن... خونه... باشگاه... زبان نخوندن... خانواده... همش مثل هم...


توهم چاقی هم که ولم نمیکنه... مامان به این نتیجه رسیده که از مولتی ویتامینهای فسقلی


که با قطره چکون میدن بهش به منم بده... 




17

خیلی مسخره ست که اینهمه کفش فروشی باشن بعد هیچکدوم سایز پاتو نداشته باشن...

چند مدلی که من و ته تغاری پسندیدیم سایز هیچکدوممون رو نداشت... درحالیکه سایزمون

کاملا نرماله...

5 تا آدم بزرگ اینهمه راه رفتیم واسه فسقلی خان کفس سوت سوتی و کوله پشتی خریدیم برگشتیم...

16

با اینکه رتبه م بد نشده ولی بازم قبول نمیشم و هیچی هم بدتر از این نیست که بدونی قبول نمیشی


فعلا دیگه قید درس رو زدم و رفتم سراغ زبان... کلاس آیلتز ثبت نام کردم و از تیر شروع میشه...


بالاخره اینم یه فعالیته واسه راضی کردن دلم... گرچه روز تعیین سطح بسیار سورپرایز شدم و برخلاف


تصورم که فکر میکردم کلاس پایین قبول میشم آخرین و بالاترین سطحشون رو قبول شدم


حوصله سرکار رفتن هم ندارم... اصلا دنبال کار نیستم... خیلی دوست دارم برم تو خط ترجمه...


فسقلی خان هم هر روز بزرگتر، شیرینتر و شیطونتر میشه... ولی هنوز نه دندون داره، نه سینه


 میره. یکمی تنبله عشق خاله

15

برای مخاطب خاص عزیزم:

بهترین هدیه این روزا، داشتن دوباره آغوشت بود... خوشحالم که بازم هستی نازنینم 

14

حال من خوب است اما... تو باور نکن....

13

یکی از مشکلات من اینه که همیشه از چیزی یا فردی غیر از خودم انگیزه میگیرم برای زندگی...


برای ادامه دادن و حتا برای نفس کشیدن... و الان مدتهاست این انگیزه رو ندارم... 

12

نمیدونم بگم به ته تغاری حسودیم میشه یا براش غصه میخورم... با توجه به اختلاف سنی ده سالمون خیلی از مشکلاتی که من و خواهره و کلا خانواده تجربه کردیم رو نداشت... در واقع تاریخ خانواه رو به 2 دوره قبل از میلادش و بعد از میلادش تقسیم کرده

با اینکه منم از مدرسه یراست رفتم دانشگاه اما در یک مقایسه اجمالی با ته تغاری فکر میکنم من خیلی ازون بزرگتر بودم... به رفتار و حرکات و حرفاش که نگاه میکنم حس میکنم خیلی بچه ست هنوز و خیلی کار داره تا آماده این جامعه بشه... 

نمیدوم بخاطر ته تغاری بودن و نوع رفتار خانواده بوده این موضوع یا چیز دیگه ولی هنوز خودبرتربینی و بالاتر از بقیه بودن رو تو وجودش داره که امیدوارم بتونه درستش کنه... 

متاسفانه جامعه ما سخت گیرتر از حرفاست و اگر اینطور ادامه بده روزگار سختی در انتظارشه...

11

بابا هربار که من میخام موهام رو رنگ کنم: رنگ موهات که خوبه...

بابا بعد از اتمام کار: این دفعه قشنگتر شده 

10

بهانه ای بیش نیست لاک نزدن و بلند نکردن ناخن از ترس مکیده شدن انگشتان توسط فسقلی

خان*... تو که نیستی دل و دماغی ندارم برای این کارها...


* مدتهاست به بهانه درآمدن دندانها و درد لثه انگشتانم را میجود... و ظاهرا مزه انگشتان من از انگشتان بقیه بهتر است...

9

فسقلی خان از امروز رسما ساکن خونه ما شد مامانش از امروز رفت سرکار و فسقلی هر روز

از ساعت 6 صبح تا 7 شب خونه ماست تا بیان دنبالش با اینکه بچه خیلی خوبیه و تقریبا اصلا

اذیت نداره (بجز مواردیکه شیر مادر میخاد و ما هم نداریم که بهش بدیم) ولی بازم خسته شدیم...

مخصوصا که دیگه از خواب صبح و چرت بعدازظهر هم خبری نیست و هر ساعتی آقا بیدار باشن بقیه رو هم صدا میکنن که پاشید بیاید بازی کنیم خلاصه که جاتون خالی

8

خسته م... از خودم... از خانواده م... از زندگی... از آدمایی که درکت نمیکنن... آدمایی که ی عمر

باهاشون زندگی کردی اما یهو میبینی نمیشناختیشون... خیلی خسته م... کاش تموم بشه این

زندگی... خدایا همه ی عمری رو که مونده حاضرم ببخشم... بی حساب... فقط تمومش کن...

7

تو که نیستی هر روز من نحس است... چه فرقی میکند 12هم باشد یا 13هم یا 14هم...