تک درخت بید

من... خودم... دلم...

تک درخت بید

من... خودم... دلم...

13

یکی از مشکلات من اینه که همیشه از چیزی یا فردی غیر از خودم انگیزه میگیرم برای زندگی...


برای ادامه دادن و حتا برای نفس کشیدن... و الان مدتهاست این انگیزه رو ندارم... 

12

نمیدونم بگم به ته تغاری حسودیم میشه یا براش غصه میخورم... با توجه به اختلاف سنی ده سالمون خیلی از مشکلاتی که من و خواهره و کلا خانواده تجربه کردیم رو نداشت... در واقع تاریخ خانواه رو به 2 دوره قبل از میلادش و بعد از میلادش تقسیم کرده

با اینکه منم از مدرسه یراست رفتم دانشگاه اما در یک مقایسه اجمالی با ته تغاری فکر میکنم من خیلی ازون بزرگتر بودم... به رفتار و حرکات و حرفاش که نگاه میکنم حس میکنم خیلی بچه ست هنوز و خیلی کار داره تا آماده این جامعه بشه... 

نمیدوم بخاطر ته تغاری بودن و نوع رفتار خانواده بوده این موضوع یا چیز دیگه ولی هنوز خودبرتربینی و بالاتر از بقیه بودن رو تو وجودش داره که امیدوارم بتونه درستش کنه... 

متاسفانه جامعه ما سخت گیرتر از حرفاست و اگر اینطور ادامه بده روزگار سختی در انتظارشه...

11

بابا هربار که من میخام موهام رو رنگ کنم: رنگ موهات که خوبه...

بابا بعد از اتمام کار: این دفعه قشنگتر شده 

10

بهانه ای بیش نیست لاک نزدن و بلند نکردن ناخن از ترس مکیده شدن انگشتان توسط فسقلی

خان*... تو که نیستی دل و دماغی ندارم برای این کارها...


* مدتهاست به بهانه درآمدن دندانها و درد لثه انگشتانم را میجود... و ظاهرا مزه انگشتان من از انگشتان بقیه بهتر است...

9

فسقلی خان از امروز رسما ساکن خونه ما شد مامانش از امروز رفت سرکار و فسقلی هر روز

از ساعت 6 صبح تا 7 شب خونه ماست تا بیان دنبالش با اینکه بچه خیلی خوبیه و تقریبا اصلا

اذیت نداره (بجز مواردیکه شیر مادر میخاد و ما هم نداریم که بهش بدیم) ولی بازم خسته شدیم...

مخصوصا که دیگه از خواب صبح و چرت بعدازظهر هم خبری نیست و هر ساعتی آقا بیدار باشن بقیه رو هم صدا میکنن که پاشید بیاید بازی کنیم خلاصه که جاتون خالی

8

خسته م... از خودم... از خانواده م... از زندگی... از آدمایی که درکت نمیکنن... آدمایی که ی عمر

باهاشون زندگی کردی اما یهو میبینی نمیشناختیشون... خیلی خسته م... کاش تموم بشه این

زندگی... خدایا همه ی عمری رو که مونده حاضرم ببخشم... بی حساب... فقط تمومش کن...

7

تو که نیستی هر روز من نحس است... چه فرقی میکند 12هم باشد یا 13هم یا 14هم...

6

امروز رفتم جاهایی که همیشه با هم میرفتیم... همون خیابون... همون پاساژ... راستی هنوز هلیکوپترت سرجاشه... همون رستورانی که پیتزاهاش رو دوست داری... نشستم جای همیشگی 

اما تو روبروم نبودی طاقت نیاوردم... حتا نتونستم پیتزا سفارش بدم... 

نبودنت حس خیلی بدیه... هرجا نگاه میکنم تو رو میبینم... دلم خیلی تنگته...

5

طی یک حرکت غافلگیرانه 4 تا عمه ها با هم اومدن تهران... دو تاشون رو 15 سالی بود ندیده بودیم... بچه که بودیم خیلی میرفتیم شهرستان ولی الان خیلی سال که دیگه نمیریم. چرا؟ واقعا نمیدونم...

شاید چون ماها بهانه اوردیم و مامان اینا هم از خدا خاسته قبول کردن... دو تا دختر عمه ای رو دیدم که تا حالا ندیده بودم... با اینکه از نظر ظاهری من بیشتر شکل فامیل مادری هستم و دو تا خواهرا شکل خانواده پدری ولی اونا کمتر بهشون تمایل دارن... 

همه فامیل پدری توی مشهد و اطرافش هستن و فامیل با نفوذی هم هستن حالا قرار شده واسه منم یه کار خوب پیدا کنن تا برم مشهد دوست ندارم برم ولی ظاهرا اینجا آینده ای در انتظارم نخواهد بود... نه عشقی... نه کاری و نه هیچی دیگه اینجا منتظرم نیست...