تک درخت بید

من... خودم... دلم...

تک درخت بید

من... خودم... دلم...

5

طی یک حرکت غافلگیرانه 4 تا عمه ها با هم اومدن تهران... دو تاشون رو 15 سالی بود ندیده بودیم... بچه که بودیم خیلی میرفتیم شهرستان ولی الان خیلی سال که دیگه نمیریم. چرا؟ واقعا نمیدونم...

شاید چون ماها بهانه اوردیم و مامان اینا هم از خدا خاسته قبول کردن... دو تا دختر عمه ای رو دیدم که تا حالا ندیده بودم... با اینکه از نظر ظاهری من بیشتر شکل فامیل مادری هستم و دو تا خواهرا شکل خانواده پدری ولی اونا کمتر بهشون تمایل دارن... 

همه فامیل پدری توی مشهد و اطرافش هستن و فامیل با نفوذی هم هستن حالا قرار شده واسه منم یه کار خوب پیدا کنن تا برم مشهد دوست ندارم برم ولی ظاهرا اینجا آینده ای در انتظارم نخواهد بود... نه عشقی... نه کاری و نه هیچی دیگه اینجا منتظرم نیست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد