-
6
8 فروردین 1392 17:47
امروز رفتم جاهایی که همیشه با هم میرفتیم... همون خیابون... همون پاساژ... راستی هنوز هلیکوپترت سرجاشه... همون رستورانی که پیتزاهاش رو دوست داری... نشستم جای همیشگی اما تو روبروم نبودی طاقت نیاوردم... حتا نتونستم پیتزا سفارش بدم... نبودنت حس خیلی بدیه... هرجا نگاه میکنم تو رو میبینم... دلم خیلی تنگته...
-
5
4 فروردین 1392 12:43
طی یک حرکت غافلگیرانه 4 تا عمه ها با هم اومدن تهران... دو تاشون رو 15 سالی بود ندیده بودیم... بچه که بودیم خیلی میرفتیم شهرستان ولی الان خیلی سال که دیگه نمیریم. چرا؟ واقعا نمیدونم... شاید چون ماها بهانه اوردیم و مامان اینا هم از خدا خاسته قبول کردن... دو تا دختر عمه ای رو دیدم که تا حالا ندیده بودم... با اینکه از نظر...
-
4
29 اسفند 1391 20:57
امروز سالگرد آشناییمون بود... سالگردی که جشنی نداشت... تبریک نداشت... سورپرایز نداشت... هیچی نداشت... "تو" نداشت...
-
3
29 اسفند 1391 00:42
موهام رو کوتاه کردم... در واقع باید بگم خیلی خیلی کوتاه... در حد پسرونه... و رنگ هم کردم... اما چه فایده وقتی اونی که باید باشه تا ببینه نیست؟
-
2
27 اسفند 1391 11:58
نمیدونم واسه شما بهار کی و چجوری شروع میشه اما تو خونه ی ما از دیشب و با عطسه، سرفه، خارش گلو و قرمزی چشم شروع شد هممون به جز بابا از این موهبت الهی برخورداریم که جفت گیری گیاهان رو با تمام وجود حس میکنیم آخه خدایا یکم حجب حیا هم خوب چیزی بود میدادی به این درختا که اینجوری ول ندن خودشون رو توی هوای باز و دمار از...
-
1
25 اسفند 1391 15:32
بالاخره باید از یجا شروع میکردم... و اولین جایی که زورم بهش رسید وبلاگ قبلی بود... فراموشش کردم؟ به هیچ عنوان... فقط دارم کنار میام با نبودنش... با نبودن کسی که یکسال باهاش نفس کشیدم... خندیدم... گریه کردم... کسی که تو تمام طول زندگیم بهترین اتفاق بود ولی متاسفانه نخاست که بمونه... روزای خوبی نداشتم... چند کیلو وزن کم...