وبلاگ قبلی رو بار اولی که با "تو" به هم زدم ترک کردم این یکی رو الان... که باز روزهای جدایی رو میگذرونیم و میدونم
که دیگه برگشتی در کار نیست... خسته شدم... خیلی خسته تر از اون که بتونم به زندگی امیدوار باشم...
لطفا دنبالم نگردید... ممنون از خواننده های خاموش و روشنی که همراهم بودن...
حالا که بالاخره توی این مملکت مشتری مداری دیدیم دوست دارم از شرکت ویتانا تشکر کنم که علاوه بر پذیرش
مشکل موجود توی محصولشون و فرستادن مامور کنترل کیفیت برای پس گرفتن نمونه معیوب، برای دلجویی ی بسته
از محصولاتشون رو هم فرستادن.
ممنون که قدمی در راستای مشتری مداری و حفظ حقوق مشتریها برداشتید.
من تا جالا احیا نرفته بودم...توی خیابون دعای دسته جمعی نخونده بودم... دعای جوشن کبیر نخونده بودم در واقع درکش نکرده
بودم...
نمیگم بد بود نه خیلی هم خوب بود ولی در کل تنهایی دعا کردن رو ترجیح میدم... جایی که بتونی تلویزیون رو هروقت خاستی
خاموش کنی... صدای بچه های مردم هم مزاحمت نشه...
پ.ن: قسمت دعا خوندن و صدا و لحن خواننده ش رو دوست داشتم اما شدیدا با قسمت روضه خوانی مراسمات مذهبی
مشکل دارم
خیلی سخته وقتی دلت غصه داره بخای مثبت اندیش باشی... غصه ای که با هیچکس نمیشه در میونش گذاشت
تا سبک شد... حس میکنم هیچکس تو دنیا درکم نمیکنه و نمیتونه حرف دلم رو بفهمه...
دارم سعی میکنم مثبت باشم... که فکرای منفی از خودم و ناخودآگاهم دور کنم... که نیروی کائنات رو جذب کنم...
چند توصیه برای سلامتیتان
یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.
هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید.
هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند.
هیچ انجمنی با پسوند"... مردان" خاص نمی شود.
مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند.
این روزها همه یک بلندگو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند.
در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.
یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند.
وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مردهایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
یکی از همین مردهای همیشه خسته.
از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند.
مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند.
سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مردها همه توقعی دارند.
باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از این ها نباشند...
ما هم برای خودمان خوشیم! مثلا از مردی که صبح تا شب دارد برای درآمد بیشتر و برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویولون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویولون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد.
توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دل داریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه ما را با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردی شان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلا نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!
مردها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است.
وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چک شان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمی دهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفش شان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین.
و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مردها همه دنیای شان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.
بیایید بس کنیم. بیایید میکروفون ها و تابلوهای اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مردها، واقعا مردها، آنقدرها که داریم نشان می دهیم بد نیستند.
مردها احتمالا دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین.
کمی آرامش در ازای همه فشارها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند.
کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم ...
بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.
خب ما یه عمر خودمون در قوطی کنسرو رو باز میکردیم اصلا هم فکر نمیکردیم که این یه کار مردونه ست با تشکر
ویژه از آقای روشن پژوه که تو مسابقه ی پرمحتواشون!!!! این نکته رو روشن کردن....
واقعا نمیفهمم مامانم چجوری این برنامه ها رو نگاه میکنه
پ.ن: یعنی واقعا میشه بلد نبود در کنسرو باز کرد؟؟؟؟ من فکر میکردم خودم خیلی کارنابلدم خدا رو شکر که از من بدتر هم
هست
تقریبا دو هفته پیش بود که وقتی داشتم خسته و له از کلاس زبان برمیگشتم یکی به اسم صدام کرد و وقتی برگشتم بهترین
دوست دبیرستانم رو دیدم همراه همسرش بعد از ده سال هنوز همون چهره مهربون و خانومانه رو داشت....
فرصت نشد مفصل صحبت کنیم فقط فهمیدم دو تا دختر فسقلی داره امروز که مفصل صحبت کردیم فهمیدم از جمع دخترونه
سابقمون فقط من مجرد موندم و بقیه حتا بچه مدرسه ای دارن
یجورایی هم خوشحالم هم ناراحت... خوشحالم که هنوز مسئولیت جدی ای روی دوشم نیست و ناراحتم که هنوز نتونستم
با کسی باشم که دوسش دارم...
این روزا احساساتم زیادی ضد و نقیض شدن...
الان این گودر بیچاره به کجای دنیاشون سنگینی میکرد که دارن تعطیلش میکنن؟
ی چیز دیگه... من آخرشم نمیفهمم فلسفه این برنزه کردن پوست و کباب شدن چیه... مگه رنگ پوست خود آدم چشه که حتما
باید اونجور خودشون رو بسوزونن توی استخر روباز؟
میترسم به مرگ جاهلیت بمیرم آخرش
فسقلی خان داره دندون در میاره... یعنی شاید بیشتر از یکماهه که داره دندون در میاره ولی هنوز خبری نیست هر روز
هم بیشتر از قبل لوس و بهونه گیر میشه... حالا هم که مامانش با پای شکسته کنارشه و نازش رو میکشه شدید... البته
که وقتی خونه ما بود نازش بیشتر هم خریدار داشت... وقتی با اون دهن بی دندونش میخنده آدم کلا میخاد قورتش بده
چندتایی هم کلمه یاد گرفته که دیگه کلا اهل خونه واسش ضعف کردن... جدیدترین شاهکارش هم کندن دکمه اسپیس
کیبردم بود که نمیدونم چجوری کندتش نیم وجبی خلاصه که بد بهش عادت کردیم و این یکماه دوری یکم سخت
میگذره... و البته مهلتی هست برای خوب شدن زخم گازهایی که با همون دهن بی دندونش میگیره
زندگیشون خیلی وقته به بن بست رسیده... اگر بخاطر بچه ها و ی سری تابوهای جامعه نبود احتمالا خیلی وقت پیش از هم
جدا شده بودن... الانشم در یک طلاق عاطفی به سر میبرن... هرچند هنوز ظاهر زندگی رو خوب حفظ کردن تا کمتر کسی
متوجه جو سرد خونشون بشه...
معتقدم آدم یک بار زندگی میکنه... پس نباید این یک بار زندگی رو بخاطر حرف مردم یا تابوهای جامعه از دست بده... هرچند که
خودم هم تا حدی قربانی این تابوها هستم...
دو روز رفتیم شمال خواهره افتاد زمین مجبور شد پاشو گچ بگیره تا یکماه پاش نشکسته ولی تاندونش شدید کشیده شده
طفلی کلی درد کشید تا برگشتیم تهران... کلا مسافرت خوبی نبود... خوش نگذشت